زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
بــابــا بـنگـر رویِ بـهـم ریخـتـه ام را وا کــن گـرهِ مــوی بهم ریخـتـه ام را دیگر رَمَـقـی نیست به رویت بگُـشایـم چشم تــر کم ســویِ بـهـم ریخته ام را من فـاطمۀ شام شدم خُــورده نگـیـریـد لــرزیـدنِ بــازوی بـهـم ریـخـتـه ام را آرام کن عمّه تو پس از حـرفِ کنیزی ایـن خـواهـرِ والای بـهـم ریخـته ام را هرتکه ای از زیورمن دستِ کسی رفت پـــیدا کـن الـنگــوی بهـم ریـخته ام را در شــامِ غــریـبـانِ مـن آرام بـشـویـید خـونـابـۀ پهلـوی بهــم ریـخــتــه ام را زیبایی دختریكی اش مــویِ بلند اسـت صد حیف كه گیسویِ به هم ریخته ام را |